اليناالينا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 4 روز سن داره

الیناگلینا

بدون عنوان

  دختر نازم مريض شده و هر چي مي خوره بالا مياره. شب راحت نخوابيدي و هر نيم ساعت يه بار بلند شدي و بهونه آب گرفتي .بعد با اين كه پوشك داشتي بيدار شدي و گفتي جيش .دوباره پوشكت را باز كردم و جات را عوض كردم و خوابيدي ولي ساعت 6:30 صبح بيدار شدي من به بابايي گفتم شايد گشنه باشه بهش نون بديم اما تو از اونور گفتي نون نه و بابايي يه كم برات آجيل آورد و بعد خوردن يه كم آجيل حالت بهم خورد و يه ربع بعد بغل بابايي چرخيدي و خوابت برد. و من اومدم شركت و تموم فكرم موند پيش گل دخترم.اميدوارم هيچ وقت مريض و بي حال نباشي. بعداً نوشت: ماماني دوشنبه را مرخصي گرفت تا پيشت باشه خيلي بيحال و كسل بو...
21 ارديبهشت 1392

اتمام پاس شير

  عشق من امروز اولين روزيه كه پاس شير ماماني تموم شد و ماماني يك و نيم ساعت ديرتر مي بينتت.ولي اميدوارم كه ساعت كاريمون كم بشه و زود بيام پيشت.تو هم با اون دستهاي كوچيكت دعا كن. بعدا نوشت:   کل روز یه طرف و نیم ساعتی که تو سرویس بودم تا بیام خونه یه طرف که اصلا زمان نمی گذشت و تا خونه برسم هوا تاریک شد   . توی راه خونه هم  دیدم دست عزیز را گرفتی و تو خیابان میایی سمت بالا.بعد که منو دیدی بغلم کردی و خودت را چسبوندی بهم و رفتیم خونه و از هر روز مهربونتر بودی معلوم بود تو هم به خاطر دیر اومدن مامان دلتنگ و کلافه ای. . و اما از شیرین زبونیهات هر چی بگم کم گفتم .اونقدر قند شدی که ...
21 ارديبهشت 1392

عشق من تولدت مبارک

    با هفت آسمون پر از گل یاس و میخک با صد تا دریا پر از عشق و اشتیاق و پولک یه قلب عاشق با یه احساس بی قرار و کوچک فقط میخواد بهت بگه تولدت مبارک زیبا ترین تولد ها ، آن هائیست که در رویا برای کسی میگیریم که عاشقانه دوستش داریم بهترین دلیل واسه زندگیم تولدت مبارک ١٦/٠٨/٩١  ...
21 ارديبهشت 1392

تعطیلات عید غدیر

  دختر نازم دو روز دیگه تولدته .عشق مامانی به لطف خدا و زحمتهای عزیز و خاله ها داری دو سال را تموم می کنی.چقدر روزها سریع سپری می شوند .انگار همین دیروز بود که مامانی رفت بیمارستان تا دختر نازش را به دنیا بیاره. عسلم مامانی تصمیم گرفت که تو این تعطیلات واست تولد بگیره که وقت کافی واسه جمع و جور کردن داشته باشه . واسه همین هم چهارشنبه را هم مرخصی گرفتم تا  تدارک تولدت را ببینم .روزجمعه هم واست تولد گرفتیم . یه تولد خودمانی بود، ولی خیلی بهمون خوش گذشت . همون مهمونهای پارسال بود به اضافه یه نفر که امسال به جمعمون اضافه شده (آقا بهنام). روز پنجشنبه خاله و بابایی بادکنک ها را و  مامانی هم ...
21 ارديبهشت 1392

بهونه بهونه

  دختر عزيز تر از جونم نمي دونم چرا اينقدر بهونه گير و بد اخلاق شدي .فقط وقت مي كني مامان را چنگ مي زني .بغلم نميايي انگار نه انگار كه مامانتم فقط دوست داري توي جمع باشي وبازي كني . و واي به وقتهايي كه سه تايي هستيم با ما هم بازي نمي كني كه يه خورده سرگرم بشي .فقط گريه و بهونه گيري ديگه واقعا آدم را كلافه مي كني .موقعي كه خونه ايم مي چسبي به كامپيوتر و از نزديك به فيلمهاي خودت و عمو پورنگ نگاه مي كني . من هم مي ترسم چشمات خداي نكرده ضعيف بشه. از همه مصيبت تر خوابوندنته كه تا ساعت 12 نصفه شب غر مي زني و بد اخلاقي مي كني و نمي خوابي بعد اونم با داد و بيداد مي خوابي و نصفه شب باز بيدار مي شي و جيغ بنفش  و گريه و( مامان نه و ب...
21 ارديبهشت 1392

عید قربان2

  عسلم این چند روز سرمون حسابی شلوغ بود و جشن و عقد و عید و .. خلاصه همه قشنگی ها یه جا جمع شده بود. عصر پنجشنبه که عقد سپیده دختر عمه من بود، باورش هم برام سخته که دختر بچه های دیروز دارن عروس می شن.  و شب هم برای خاله فریبا عیدی  آوردند.تو هم فرشته کوچولوی من حسابی رقصیدی و ناز و عشوه اومدی.بعد از ظهر هم چون جشن بودیم نخوابیدی و شب هم که می خواستی بخوابی مهمونهای خاله فریبا اومد و سینا و ملیکا را که دیدی دوباره خواب از چشمای قشنگت پرید و اونقدر بازی کردید و رقصیدی که موقعی که مهمونها رفتن تا صبح ساعت ده بیهوش افتادی و یه کار با نمکی که کردی این بود: هر کاری می بینی فوری یاد می...
21 ارديبهشت 1392

الینا در آستانه دو سالگی

  این روزها اونقدر بلا شدی که نگو. شدیدا خودت را واسه بابایی لوس می کنی و می خواهی به هر نحوی توجهش را جلب کنی معلومه خیلی دوستش داری چون یه کم که حواسش بهت نباشه گریه می کنی همینطوری بی دلیل شاید هم علتش اینه که خیلی با هم بازی می کنید البته گاها منم قاطی می شم سه تایی توپ بازی و بادکنک بازی می کنیم خیلی حال می ده.یه بازی دیگه مون باز میشیم بسته می شیم که خیلی لذت می بری و یکیش هم بدو بدو دور خونه و از این اتق به اون اتاقه. به همه جمع خونه دستور می دی که دستاشون را باز کنند و بگن من من و تو هر کی را خودت خواستی انتخاب کنی و از دور با سرعت بیایی و بغلشون کنی ولی از اونجاییکه خیلی مهربونی بغل همه به نوبت می ری. ...
21 ارديبهشت 1392

سرما خوردگی

  دختر نازم كوچولو سرما خوردي و آبريزش داري .ويروس سرما خوردگيت را به ماماني هم منتقل كردي و الان احساس مي كنم گلوم درد مي كنه و هي عطسه مي كنم. ٢٦/٠٧/٩١ بعدا نوشت: ساعت 4 شب با جيغ و گريه بيدار شدي وعمو عمو راه انداختي و نصف شب كامپيوتر را نشان مي دادي. من و بابايي هم از درد گريه زاري تو زود روشن كرديم نشستي جلوي كامپيوتر با اينكه خوابت مي اومد تا ساعت شش و نيم عمو پورنگ نگاه كردي و آخر سر به زور خوابونديمت . سروته 4 تا آهنگ از عمو پورنگ داري فكر كنم تو اين دو و نيم ساعت هر كدوم را 20 بار گوش كردي . ديگه الان كه اينا را مي نويسم چشام داره از حدقه در مياد آخه ماماني هم بايد پا به پاي تو نگاه مي كرد موقعي كه يه كم...
21 ارديبهشت 1392